شعر زمستان از اخوان ثالث
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است.
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتوانَد،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورَد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفی کاینست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من، ای پیرِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است .... آی .....
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای !
منم من میهمان هر شبت، لولی وَش مغموم.
منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم دشنام پستِ آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در، بگشای دلتنگم.
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان ست.
من امشب آمَدَستَم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان ست.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوتِ ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان ست.
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها درگریبان، دستـها پنهان؛
نفسـها ابر، دلـها خسته و غمگین،
درختان اسکلتــهای بلور آجین،
زمین دلــمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان ست ..