دست نوشته شماره 112
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ب.ظ
مادرم هیچوقت به من نگفت دوستم دارد، وقت نداشت، دستش همیشه بند بود !!
بند بستن بند کفش های من که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه های روپوش مدرسه ام بود
بند مشق های خواهرم ..
من اما دوست داشتنش را، زنگ های تفریح در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم ..