شعر دختر کوبلن احسان افشاری + دکلمه
برف آمد، که جای پای تو را بر زمین عمقِ بیشتر بدهد
برف آمد، که با زبانِ سپید، جغد را از درخت پَر بدهد
از همین قابِ مستطیلی شکل، دیدم ایستگاهِ آخر را
شیشهها را بخار میگیرد تا نبیند نگاهِ آخر را
چیزی از آسمان نمیخواهم، تو اگر لکه ابرِ من باشی
زندگی را به گور میبخشم، تو اگر سنگقبر من باشی
باز کردم دهانِ پنجره را، با زمین و زمانه بیگانه
کوبلَن را به یاد آوردم، دخترِ بورِ دست بر چانه
با قدمهای نابِهنگامت از جهان ضربِ شَست میگیری
شال بر گردنت که میپیچید، چمدان را که دست میگیری
تا زمستان کلاه را برداشت، دستِ پاییز را رها کردی
نابِهنگامِ رفتنت سخت است، سختتر اینکه برنمیگردی ..
گیس؛ گلخانهی پریشان است، مُژه انبوهِ نیزهداران است
دست چاقوی نافِ زنجان است، قلب حمامِ فینِ کاشان است
خانه تابوت، ابرها مسکوت، بی تو من شکلِ دیگری دارم
مثل تنهاییِ امیرکبیر، سرِ در خون شناوری دارم
تَن مهآلود مثل بینالود، آتشِ آستینِ الوندی
چکمهات را چه خوب میپوشی، دکمهات را چه خوب میبندی
صندلیهای باغ فرسودند، تیرهای چراغ ویران شد
و نسیمی که لای موهایت، آنقَدَر ماند تا که طوفان شد
میتوانی دوباره گیسو را دورِ دنیای من کمند کنی
در تو قندیل بست رؤیایم، وای اگر شعله را بلند کنی
زندگی یک قمارِ باخته بود، مرگ یک حسِ ناشناخته بود
تا بیاییم فکرِ کوچ کنیم، اسبِ اَبلق شبانه تاخته بود
کارِ فهماندن و پذیرفتن، کارِ شمشیرهای آخته بود
راستی روزِ گمشدن در باد، کاری از دستِ دست ساخته بود؟
گاهی آدم چقدر تردید است، گفتگوهای رد و تائید است
با کمی خنده گفت: خواهم رفت، عشق کارش همیشه تهدید است
راه میگفت رفتهای آری، جای پای تو مُهرِ تائید است
چرک برداشت پای ماندنِ من، چارهی کار غسلِ تبعید است
سیبها در هراسِ تقسیماند، دستها دستهای تقدیماند
چشمهایت هنوز ویرانگر، شانههایم هنوز تسلیماند
روزهایی که با تو داشتم، خوابهایی بدونِ اِقلیماند
آی هجریترینِ شمسیها، روزهایم کجای تقویماند ..
دانلود دکلمه شعر فوق با صدای استاد:
دانلود برنامه اشعار احسان افشاری برای اندروید:
| مشاهده دیگر اشعار از احسان افشاری |
تهیه کننده: مهدی احدی راد