شعر آمدنت حالِ مرا ریخت به هم از امید صبّاغ نو
چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
آمـدی، آمـــدنت حـالِ مرا ریخت به هم ..
یک نگاهت، همه فلسفه را ریخت به هم
آمـدی و دلِ مـن سخــت در این اندیشــه؛
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟؟
قاضیِ عادلِ قصه به نگاهت دل باخت !!
یک نگه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره شرقیِ زیبایِ تـو شد موجبِ خیـر
یک به یک انجمنِ غـرب گـرا ریخت به هم
شاعران، طالبِ سوژه، همه دنبال تـــو اند
سوژه پیـدا شد و شعرِ شُعـرا ریخت به هم
جـاذبه مـالِ زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمـدنت جـــاذبه را ریخت به هم
من همان آدمِ پُـــر منطقِ بی احسـاسم
پس چرا آمدنت، حالِ مرا ریخت به هم؟؟
حس و حــال همـــه ثـانیـــــه ها ریخت به هم
شوقِ یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم !!
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه فرضیــــه ها ریخت به هم !!
روحِ غمگینِ تـو در کالبَدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظامِ ریه ها ریخت به هم
پــایِ عشقِ تو دلم مُـرد و دگر هیـچ نشد
قلب از وحشتِ نرخِ دیه اش ریخت به هم
بغض کردیم و حسودانِ جهان شـاد شدند
دلمان تنگ شد و قافیه ها ریخت به هم ..
- امید صبّاغ نو