گاه برای تجربه هیجانات زندگی، باید از محدوده ی امن خود خارج شد!!! این باوری بود که ستایش داشت. رمان برای من بجنگ داستان دختری به ظاهر آرام و سر به زیر که زندگیش را مطابق خواست خانواده اش پیش می برد . اما قرار نیست که اوضاع همیشه آرام بماند . ستایش سرانجام به خودش می آید و میبیند که سال های زندگیش بدون هیچ گونه تلاطمی از پی هم می گذرند تصمیم می گیرد که دیگر آن دختر آرام نباشد و تغییری در زندگیش ایجاد کند . روزی دو پسر مشکوک را می بیند و دنبالشان می کند, این کارش باعث می شود که سر از جای عجیبی در بیاورد و با یک گروه بوکس زیرزمینی آشنا شود.
قسمتی از متن رمان Baray Man Bejang:
شاید درست آن بود که به حرف عقلم گوش می دادم و مانند بچه های خوب سر کلاس حاضر می شدم . اما حقیقتا حوصله ی آن فضای خسته کننده را نداشتم . اگر پدر می فهمید که کلاس را پیچانده ام، کارم تمام بود . اما آن لحظه هیچ چیز برایم مهم نبود. روی پل هوایی ایستاده بودم و ماشین ها را نگاه می کردم . هیچگاه نتوانستم به پدر بگویم که عاشق رانندگی ام و چقدر دلم می خواهد در مسابقات رالی شرکت کنم . جوابش را از قبل می دانستم . دخترو چه به این حرفا؟ نفس عمیقی کشیدم و چشم از بزرگراه برداشتم. دو پسر را دیدم که روی پل آمدند. یکی شان بلند قد و دیگری کوتاه تر بود. هر دو کلاه بر سر داشتند . پسر کوتاه قد روی زمین نشست و با اسپری رنگی که از جیبش بیرون آورد ، چیزی کشید . پسر قد بلند هم اطراف را نگاه می کرد . به من توجهی نکردند . چهره ام مظلوم تر از آنی بود که شک کسی را برانگیزد . مخصوصا با آن کلاه پشمی و دماغی که مانند دلقک ها از شدت سرما قرمز شده بود . کارشان که تمام شد از پل پایین رفتند . با کنجکاوی به آن سمت رفتم و نگاهی به بدنه ی پل انداختم .
یک ضربدر کوچک قرمز تنها چیزی که آن پسر کشید. نتوانستم بر حس کنجکاوی ام غلبه کنم و نمی دانم چه شد که آنها را دنبال کردم. تنها چیز مثبت وجودم که از آن باخبر بودم این بود که سریع می دویدم . وارد کوچه ی باریکی شدم و آن دورا دیدم که به سمت چپ رفتند. دنبالشان رفتم. نمی دانم چند کوچه ی دیگر پیچیدم که به یک بن بست رسیدم و پسر بلند قد را دیدم که پشت به من ، به دیوار بلند رو به رویش نگاه می کرد . نفهمیدم پسر کوتاه قد چطور غیبش زد . نمی خواستم متوجه حضورم شود ، به همین دلیل برگشتم بروم که محکم به کسی خوردم و روی زمین افتادم . کلاهم روی یک چشمم را پوشانده بود ، اما توانستم افراد بیشتری را بالای سرم ببینم .صدایی از پشت سرم شنیدم چرا ما رو دنبال می کردی؟سرم را برگرداندم و همان پسر را دیدم حالا به من نگاه می کرد . می توانستم چشمان سبز درخشانش را ببینم که از زیر کلاه لبه دارش با خشم بر من خیره مانده بودند . آنقدر از او ترسیدم که فراموش کردم زمین خیس زیرم، چقدر سرد است . یکی از پسرهایی که رو به رویم ایستاده بود ، گفت فک کنم از ترس زبونش بند اومده و پوزخندی زد . پسر بلند قد یقه پالتوام را گرفت و به راحتی بلندم کرد، بعد همانطور خیره در چشمانم گفت : بگو چی میخوای؟ و ادامه داستان ….
مشخصات کتاب :
– نام کتاب : برای من بجنگ
– نویسنده : آنا بانو
– تعداد صفحات : 179
– فرمت : PDF و Apk
– قابل استفاده در کامپیوتر و گوشی های اندروید
دانلود رمان برای من بجنگ - نسخه کامپیوتر - حجم 2 مگابایت
دانلود رمان برای من بجنگ - نسخه اندروید - حجم 706 کیلوبایت