۲۴
بهمن
روز میلاد من است، آمدهام دست کشم
به سر و گوش عرق کردهی دنیای خودم ..
قول دادم که در این شعر، فقط
من باشم
تا خودم با همه خود باشم و تنهای خودم ..
ردِ انگشتِ تو بر سینهی سیب است هنوز
من غلط کرده و مغضوبِ خداوند شدم ..
بعد از آنهم که تو با سنگ زدی شیشه شکست
من خریدارِ تن و جای کمربند شدم !!
شک نکن بی من از این ورطه گذر خواهی کرد ..
به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن
من که از منطق و دستورِ حقیقت گفتم
به مضامینِ مَجازیِ تنم فکر نکن ..
باز با این همه هر وقت غمی شِیهه کشید
من همین نبشِ چنار و چمنم، فکر نکن ..
قول دادم که در اندیشهی خود حبس شوم
دل به بالا و بلندای خیالی ندهم ..
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس !!
به تنِ هیچ عقابی پَر و بالی ندهم !!